پارت ۱۰۴
توی راه، دوباره گوشی ات زنگ خورد. صدای خشمش داخل ماشین پیچید، طوری که جونگسو از عقب صندلی بیاختیار جمع شد.
– «مگه نگفتم همونجا وایسید؟! شماها اونجا چه غلطی میکنید؟!»
بعد بدون هیچ خداحافظی تماسو قطع کرد. سکوت سنگینی داخل ماشین نشست.
چند دقیقه بعد به انبار رسیدن. قبل از اینکه ماشین کامل وایسه، ات سریع در رو باز کرد و پیاده شد. دستیار شخصیش دم در ایستاده بود؛ همونی که باهاش تماس گرفته بود. ات با قدمهای محکم رفت جلو، بدون یک کلمه دستشو بلند کرد و محکم کوبید توی صورتش. صدای برخورد مثل انفجار توی فضای خالی انبار پیچید. مرد بیدرنگ بیهوش شد و روی زمین افتاد.
ات حتی نیمنگاهی بهش نکرد، فقط با همون خونسردی رفت داخل. نگاهش افتاد به قفسههای خالی. نفسشو سنگین بیرون داد؛ تقریباً یکسوم اسلحهها غیب شده بودن. لباش محکم روی هم فشرده شد.
بدون اینکه حرفی بزنه، برگشت بیرون. مستقیم رفت سمت ماشین.
– «جونگکوک. به سمت شرکت.»
جونگکوک بدون سوال موتور رو روشن کرد. مسیر رو در سکوت طی کردن تا رسیدن به برج شرکت. جلوی ورودی، ات از ماشین پیاده شد و مستقیم به سمت آسانسور اختصاصی رفت؛ همون آسانسوری که هیچکس حق نزدیک شدن بهش رو نداشت. کارت مخصوصشو کشید، در باز شد.
جونگکوک و جونگسو پشت سرش وارد شدن. آسانسور با سرعت به سمت پایین حرکت کرد. شمارشگر طبقات یکییکی پایین میرفت تا ایستاد روی عدد «-۵».
وقتی در باز شد، سالن عظیم تولیدی نمایان شد. صدای دستگاهها، بوی فلز و باروت، و کارگرهایی که با لباس مخصوص کار میکردن. همه به محض دیدن ات، دست از کار کشیدن و سرها پایین افتاد.
ات بدون مکث به سمت راهروی اصلی رفت و جلوی در سنگین اتاق شخصیش ایستاد. کارت کشید، در باز شد. داخل رفت و مستقیم پشت میز بزرگ وسط اتاق نشست. مانیتورها روی دیوار تصویر زندهی انبارها و خطوط تولید رو نشون میدادن.
کشوی میز رو باز کرد، پوشهی سیاهی بیرون کشید. آروم ورق زد، بعد با صدایی سرد گفت:
– «یکسوم محمولهها نیست. این یعنی خائن درست زیر دماغمه.»
سرشو بلند کرد، نگاهش مستقیم توی چشم جونگکوک قفل شد.
– «من جواب میخوام. فردا شب باید جلوی چشم من باشه. زنده یا مرده.»
جونگکوک لبخند محوی زد.
– «پس شکار شروع شد.»
ات آروم پوشه رو بست، با همان صدای یخزده گفت:
– «و اولین قربانی… خیانتکاره.»
– «مگه نگفتم همونجا وایسید؟! شماها اونجا چه غلطی میکنید؟!»
بعد بدون هیچ خداحافظی تماسو قطع کرد. سکوت سنگینی داخل ماشین نشست.
چند دقیقه بعد به انبار رسیدن. قبل از اینکه ماشین کامل وایسه، ات سریع در رو باز کرد و پیاده شد. دستیار شخصیش دم در ایستاده بود؛ همونی که باهاش تماس گرفته بود. ات با قدمهای محکم رفت جلو، بدون یک کلمه دستشو بلند کرد و محکم کوبید توی صورتش. صدای برخورد مثل انفجار توی فضای خالی انبار پیچید. مرد بیدرنگ بیهوش شد و روی زمین افتاد.
ات حتی نیمنگاهی بهش نکرد، فقط با همون خونسردی رفت داخل. نگاهش افتاد به قفسههای خالی. نفسشو سنگین بیرون داد؛ تقریباً یکسوم اسلحهها غیب شده بودن. لباش محکم روی هم فشرده شد.
بدون اینکه حرفی بزنه، برگشت بیرون. مستقیم رفت سمت ماشین.
– «جونگکوک. به سمت شرکت.»
جونگکوک بدون سوال موتور رو روشن کرد. مسیر رو در سکوت طی کردن تا رسیدن به برج شرکت. جلوی ورودی، ات از ماشین پیاده شد و مستقیم به سمت آسانسور اختصاصی رفت؛ همون آسانسوری که هیچکس حق نزدیک شدن بهش رو نداشت. کارت مخصوصشو کشید، در باز شد.
جونگکوک و جونگسو پشت سرش وارد شدن. آسانسور با سرعت به سمت پایین حرکت کرد. شمارشگر طبقات یکییکی پایین میرفت تا ایستاد روی عدد «-۵».
وقتی در باز شد، سالن عظیم تولیدی نمایان شد. صدای دستگاهها، بوی فلز و باروت، و کارگرهایی که با لباس مخصوص کار میکردن. همه به محض دیدن ات، دست از کار کشیدن و سرها پایین افتاد.
ات بدون مکث به سمت راهروی اصلی رفت و جلوی در سنگین اتاق شخصیش ایستاد. کارت کشید، در باز شد. داخل رفت و مستقیم پشت میز بزرگ وسط اتاق نشست. مانیتورها روی دیوار تصویر زندهی انبارها و خطوط تولید رو نشون میدادن.
کشوی میز رو باز کرد، پوشهی سیاهی بیرون کشید. آروم ورق زد، بعد با صدایی سرد گفت:
– «یکسوم محمولهها نیست. این یعنی خائن درست زیر دماغمه.»
سرشو بلند کرد، نگاهش مستقیم توی چشم جونگکوک قفل شد.
– «من جواب میخوام. فردا شب باید جلوی چشم من باشه. زنده یا مرده.»
جونگکوک لبخند محوی زد.
– «پس شکار شروع شد.»
ات آروم پوشه رو بست، با همان صدای یخزده گفت:
– «و اولین قربانی… خیانتکاره.»
- ۶.۵k
- ۰۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط